مادر شهید اغتشاشات 1401: خودم و 4 پسرم پای این نظام ایستاده‌ایم

مادر محمدرسول دوست‌محمدی، شهید اغتشاشات 1401 گفته است: «درست است که بچه من شهید شده، اما ۳ برادر دیگرش هنوز هستند؛ پسرش هنوز هست، من خودم با جان و دل پای این نظام می‌ایستم.»

مادر شهید اغتشاشات 1401: خودم و 4 پسرم پای این نظام ایستاده‌ایم

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت جشنواره تهران، روزهای آخر صفر بود و همه در تب و تاب تدارک هیأت شهادت امام رضا(ع). رسول تازه از سفر اربعین به شهرش ـ مشهد ـ برگشته بود، اما آرام نمی‌گرفت و پا به پای بقیه در هیأت «حسین‌جان» در خیابان احمدآباد مشهد، این طرف و آن طرف می‌دوید تا کارها را جلو ببرد. می‌خواستند همه چیز برای هفته دیگر که شهادت امام رضا(ع) بود آماده باشد. خیمه امام حسین(ع) را برپا کرده و مشغول راست و ریست کردن کارها بودند.  هر کاری به رسول می‌رسید انجام می‌داد. گاهی در آشپزخانه او را می‌دیدند، گاهی در حال نصب داربست، گاهی بالای داربست در حال نصب بنر، گاهی در خیابان چای می‌داد، گاهی وسط دسته سینه‌زن‌ها دیده می‌شد و گاهی هم وقتی همه در حال سینه زدن بودند، یک نفر رسول را جلوی در، در حال جفت کردن کفش‌ها می‌دید. «نمی‌خواهم»، «نمی‌توانم» و «حال ندارم» در مرامش نبود و خستگی هم برایش معنا نداشت.  مدافع حرمی که به هیچ جا وصل نبود بچه‌ها می‌دانستند از ۱۵ ـ ۱۴ سالگی بسیجی بوده و چند بار هم به عنوان مدافع حرم عازم سوریه شده و از حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها دفاع کرده است. وقت‌هایی که مشهد بود هم به عنوان خادم افتخاری پیگیر کارهای شهدای مدافع حرم می‌شد. آمادگی رزمی و بدنی‌اش در حد یک مبارز تمام عیار بود. برای شغلش به هیچ ارگان یا سازمانی وصل نبود و امور خودش و خانواده‌اش را با حقوق نگهبانی پیش می‌برد؛ حتی بیمه هم نداشت. با اینکه فرزند بزرگش امیرعلی ۱۵ سالش شده بود و دخترش ریحانه هم ۶ سال داشت، هنوز مستأجر بودند و این اواخر هم در یک اتاق زندگی می‌کردند. هر جا طلبی هست، رسول آن جاست با این حال وضعیت سخت زندگی باعث نمی‌شد بی‌خیال کارهای جهادی شود و هر جا می‌شنید یا می‌فهمید احتیاج به کمک دارند، با سر می‌رفت. برای او فرقی نمی‌کرد در هیأت خدمت کند یا خادمی زوار حرم امام رضا(ع) را بکند یا حتی برای مناطق محروم و زلزله‌زده بنایی و خانه‌سازی انجام دهد. وقتی سرپل ذهاب زلزله آمد، بیش از ۴۵ روز از زندگی خود را آنجا گذراند و به مردم خدمت کرد. هر موقع هم که نیروی انتظامی اعلام نیاز می‌کرد، رسول داوطلب می‌شد تا به کمک آن‌ها برود و نظم و امنیت را برقرار کند.

شهید اغتشاشات ۱۴۰۱، محمدرسول دوست‌محمدی روزهای آخر شهریور ۱۴۰۱ هم که خسته و کوفته از راهپیمایی اربعین برگشته بود، بی‌خیال خدمت در هیأت اباعبدالله نمی‌شد و گاهی تا ساعت ۵ صبح بنر و داربست نصب می‌کرد و به اوضاع خیمه‌ها می‌رسید. او به فکر برپایی موکب برای دهه آخر صفر بود تا خیمه عزای امام حسین علیه السلام و میزبانی از زائران امام رضا علیه السلام ادامه‌دار باشد. می‌خواهند خیمه را آتش بزنند چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، چند روزی بود که هر از گاهی اغتشاشگرها به خیابان‌ها می‌آمدند و همه جا را ناامن می‌کردند. مردم از آن‌ها می‌ترسیدند و سعی می‌کردند مسیر رفت و آمدشان را طوری طراحی کنند که گذرشان به محل تجمع آن‌ها نیفتد. در خیمه «هیأت حسین‌جان» اما همه در حال خودشان بودند و در حال تدارک ملزومات هیأت و موکب. ساعت به ۱۱ ـ ۱۰ شب رسیده بود و هر از گاهی اغتشاشگران به یکی از وسایل عمومی خیابان آسیب می‌رساندند. رسول و دوستش مجتبی به تقاطع سناباد و کلاهدوز در نزدیکی خیمه رفته بودند و سعی می‌کردند نگذارند اموال عمومی مردم بیش از این آسیب ببیند. ناگهان صدایی از طرف خیمه به گوششان رسید. سر که برگرداندند دیدند بیش از ۱۰۰ اغتشاشگر اطراف خیمه را گرفته‌اند. از داخل خیمه صداهایی به گوش می‌رسید: «کمک… کمک… می‌خوان خیمه رو آتیش بزنند.» مگر خیمه امام حسین کاری به شما دارد؟ رسول و مجتبی دویدند سمت خیمه و با ۶ ـ ۵ نفر از بچه‌های هیأت به دل جمعیت ۲۰۰ نفری زدند تا از هیأت دورشان کنند. از آن ۲۰۰ نفر فقط ۳ نفر زن بودند که آن‌ها هم روسری سرشان نبود. قدشان کوتاه بود و بالای سکو می‌رفتند تا جمعیت را رهبری کنند. به نظر می‌رسید هر سه نفر آن‌ها لیدر هستند. چند نفرشان به سمت بنرهایی که اطراف هیأت نصب کرده بودند، رفتند تا آن‌ها را آتش بزنند، ولی بچه‌های هیأت اجازه ندادند این کار را بکنند. هیچ کس نمی‌دانست چرا به آن‌ها حمله کرده بودند. مگر آن‌ها کاری کرده بودند یا چیزی به کسی گفته بودند؟ مگر آن‌ها ادعا نمی‌کنند مشکلشان با نظام جمهوری اسلامی است. با خیمه امام حسین چه مشکلی دارند؟ با آتش و سنگ به خیمه امام حسین حمله می‌کردند جلوی خیمه‌ آتش روشن کرده و سیاهی‌های خیمه امام حسین علیه السلام را نیز به آتش کشیده بودند. جمعیتی که خود را عزادار مهسا امینی می‌دانستند با دست زدن و جیغ و داد و هورا به سمت خیمه هیأت سنگ پرت کرده و هلهله‌کنان همدیگر را تشویق می‌کردند. چند نفر که چهره‌های خود را پوشانده بودند، جمعیت را هدایت می‌کردند و سعی می‌کردند افراد بیشتری را با خود همراه کنند. جمعیتی که خود را عزادار مهسا امینی می‌دانستند با دست زدن و جیغ و داد و هورا به سمت خیمه امام حسین سنگ پرت می‌کردند و هلهله کنان همدیگر را تشویق می‌کردند

دیدگاهتان را بنویسید